آتش نشانی

در دل شهر، در پس دیوارهای بلند و خاکستری، قلعه‌هایی از ایثار برپاست. قلعه‌هایی که ساکنانش نه برای جنگ، که برای نجات آمده‌اند. نامشان "ایستگاه آتش‌نشانی" است، اما چه نامی گویاتر از این برای مکانی که در آن، عشق به انسانیت، در آتش معنا می‌گیرد.

سمیه احمدی - پایگاه خبری کرج امروز - در آخرین روز هفته، به بهانه‌ای زیبا و مقدس، قدم به این قلمرو گذاشتیم: روز آتش‌نشان! بوی آماده‌باش و فداکاری در فضای ایستگاه پیچیده بود. مردانی با چهره‌های مصمم و نگاه‌هایی آرام، گویی نه در ایستگاه، که در سنگری برای جهاد ایستاده بودند. سنگری در جبهه‌ای به وسعت انسانیت. در میان آنان، "حسین‌زاده"، مسئول ایستگاه، چراغ‌ نخست سخن را روشن کرد و از دشواری‌های کار در  این جایگاه و همراهی خانواده‌ها با نیروها گفت. حرف‌هایش از جنس اعداد و آمار نبود؛ از جنس دل بود. چگونه ممکن است تمام دغدغه‌ی یک انسان، جان مردمی باشد که حتی نامشان را نمی‌داند؟ با وجود کمبود نیرو و نواقص تجهیزات، دغدغه‌ی اصلی آنان تمامی نداشت. آنها برای بهره‌مندی از تجهیزات بهتر برای آرامش خود تلاش نمی‌کردند، بلکه هدف‌شان تنها یک چیز بود: نجات جان مردم! گویی درد مردم را درد شخصی خود می‌دانستند.

میان گفت‌وگوها سخن از روزهای سخت و پرحادثه به میان آمد. از "جنگ ۱۲ روزه" گفتند. روزهایی که بساط شیفت و غیرشیفت برچیده شده بود و همه، سربازان بی‌ادعای این جبهه بودند، با کمترین امکانات. در زمانی که تمام شهر در هیاهوی ترس و ناامیدی غرق شده بود و همگان در پی پناهگاهی برای خود بودند، اینان به سوی قلب حادثه می‌تاختند. آنجا بود که برایم معنای واقعی "جهاد" آشکار شد. جهادی در دفاع از هموطن، در سنگر شجاعت و ایثار.

آتش‌نشانی بخشی از بدنه‌ی خدمت‌رسان شهری است، اما انگار جنس این انسان‌ها از تار و پودی دیگر بافته شده است. گویی شهادت‌طلبی با ایمانی راسخ، در رگ‌هایشان جاری‌ست.

آنان هر روز با اضطرابِ منتظر حادثه بودن، استرسِ ناشناخته‌ی مأموریت‌ها و نگرانی چشمانِ منتظر خانواده‌های‌شان زندگی می‌کنند. این‌ها، حس‌های همیشه‌ی همراه این قهرمانان گمنام است.

با دلی آکنده از احترام، از آنان خداحافظی کردیم و راهی ایستگاه دوم شدیم. گویی تقدیر می‌خواست پرده‌ای دیگر از این حماسه را به ما بنمایاند. دقایقی از حضورمان نگذشته بود که آژیر خطر، سکوت ایستگاه را شکست و چون فرمانی آسمانی، ماشین‌های آتش‌نشانی با سرعتی حیرت‌آور، چون شاهینی به سوی آسمانِ حوادث پر کشیدند. راستش، دلم می‌خواست چنین صحنه‌ای را از نزدیک ببینم؛ صحنه‌ی عزم راسخ و اراده‌ی پولادین آتش‌نشانان را.

در این ایستگاه، "آقای عابدزاده" رئیس ایستگاه نیز از خاطرات جنگ ۱۲ روزه گفت. از نگرانی‌های بچه‌ها برای نجات جان‌ها و بیرون کشیدن پیکرهای بی‌جان از زیر آوارها. راست می‌گفت؛ در زمان بحران، تمام دلگرمی مردم، این فرزندان شجاع بودند و هستند. اما نکته‌ای که بیش از همه توجهم را جلب کرد، این بود که حتی در بحبوحه‌ی حادثه و درگیری با آتش و مرگ، حواس‌شان به اموال مردم است تا کمترین خسارت ممکن به آنان وارد شود. "با این شرایط اقتصادی، مبادا مردم بیشتر از این دچار سختی شوند. " این جمله، اوج انسانیت و همدلی آنان را فریاد می‌زد.

در این ایستگاه، دسته‌گل‌های تقدیمی ما، سرنوشتی دیگر یافت. با نگاهی به اطراف، قاب‌هایی قدیمی نظرمان را جلب کرد. "عابدزاده" توضیح داد که این دو آتش‌نشانِ خندان، یاران قدیم ایستگاه هستند که طی حوادثی جان عزیزشان از دست رفته است. گل‌ها را کنار عکس‌های‌شان گذاشتیم. گویی این گل‌ها، نه از طرف ما، که از جانب تمام مردمی بود که روزی آنان جان‌شان را نجات داده بودند و امروز، یادشان را گرامی می‌داشتند.

آری، اینجا در این قلعه‌های ایثار، مردانی زندگی می‌کنند که عشق را نه در کلمات، که در عمل معنا کرده‌اند. آنان در جبهه‌ی غیرت و انسانیت می‌جنگند؛ جبهه‌ای که در یک سو، آتش بی‌رحمی و حادثه است و در سوی دیگر، گرمای عشق به همنوع. و اینان، سربازان این خط‌ هستند؛ سربازانی که افتخارشان نه در افسر بودن، که در "آتش‌نشان" بودن است.  به یقین شهر به شما می بالد.

ایستگاه‌های آتش‌نشانی؛ قلعه‌هایی با ساکنانی نجات‌دهنده

ایستگاه‌های آتش‌نشانی؛ قلعه‌هایی با ساکنانی نجات‌دهنده

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
2 + 8 =